لغزشی خورده ز پا تا سر ما


خنده دارد خط بی مسطر ما

ذره پر منفعل اظهار است


کو هیولا وکجا پیکر ما

می نهد بر خط زنهار انگشت


موی چینی زتن لاغرما

خنده زن شمع ازبن بزم گذشت


گل بچینید ز خاکستر ما

جهد ازآیینهٔ ما زنگ نبرد


منفعل شدکف روشنگر ما

خواب ما زبر سیاهی ببالد


سایه افکند به سر بستر ما

عمرها شدکه عرق می گرییم


شرم حسنی است به چشم ترما

حیف همت که زمانی چوحباب


صدف بحر نشدگوهر ما

چهرهٔ زرد، شکنها اندوخت


سکه زد ضعف کنون بر زرما

عجز طومار طلبها طی کرد


مهر شد آبله بر دفتر ما

شمع حرمانکدهٔ بیکسی ام


پا مگر دست نهد برسرما

رنگ پرواز ندیدیم به خواب


بالش نازکه دارد پر ما

علت بی بصری را چه علاج


نگهی داشت تغافلگر ما

نیست پیراهن دیگر بیدل


غیر عریانی ما در بر ما